برای یکبار هم که شده اجازه بده
فکر کنم
که به خاطر من ، به خاطر خواندن نوشتههای من برگشتی
اجازه بده فکر کنم ، نگرانم شدی
و بی تابانه سر رسیدی
تا تمام گله و حرف و حدیثها را
از درونم بیرون بکشی
بگذار فقط یک بار ، اشتباه کنم
چه اشتباه قشنگی است
به هزاران دلیل موجه و غیر موجه میتوانید
هر لحظه که خواستید و اراده کردید
چمدان ببندید و بروید
اما من فقط یک دلیل ، موثق دارم ، برای ماندن و نرفتنم...
میدانم ، با اشتیاق منتظر شنیدنش هستید
من ، دخیل بستهی دو چشم سیاهم
که به هزار گره دست و پای دلم را ، جادو کردند
،بله
نگاه افسون گری که
روزی صدها بار تصدّق شان میروم
حالا بیا ، دوباره با نگاهت
اسیرم کن....بهناز خرّم
آگه نیم از خویش ِ خویشتن
اسب پومل در ژیمناستیک چیست؟معصومانه ترین عشق،
ای سرو ِجانِ من
خاموش، به پایت نشستن است....
وز ،سوز و باد خزان عمر
شنیدن ِفریادِ
پرز درد، صنوبر است.....
ای باغبان ، ز چه رو بی تفاوتی
از شیون اش
که پُر ز آوای مُردن است؟
خیز و دور کن ،
این ساز مرگ را
از جان عاشقِ بیدی که
به گلشن است....
خاموشی درخت
، تفسیر خواب نیست
ِمِهری ست که از دشمن جانش
، به پیکر است
آغوش سایهی تبری ،
پُر وصال مرگ
جا مانده ای ،که
به جانش ، چو اخگر است...خرّم
معصومانه ترین عشق،
ای سرو ِجانِ من
خاموش، به پایت نشستن است....
وز ،سوز و باد خزان عمر
شنیدن ِفریادِ
پرز درد، صنوبر است.....
ای باغبان ، ز چه رو بی تفاوتی
از شیون اش
که پُر ز آوای مُردن است؟
خیز و دور کن ،
این ساز مرگ را
از جان عاشقِ بیدی که
به گلشن است....
خاموشی درخت
، تفسیر خواب نیست
ِمِهری ست که از دشمن جانش
، به پیکر است
آغوش سایهی تبری ،
پُر وصال مرگ
جا مانده ای ،که
به جانش ، چو اخگر است...بهناز خرّم
نامههای گم شده 33✍✍✍✍
پاییز بی تو
سلامای ناز دار حرفهای ناگفته
باز آدینهای دارم که رفته ای
به اسلوب هر جمعه ، پیراهن نارنجی را که دوست داری بر تن کرده ام
و باز اکرام پاییز مرصّع است به دوریت
و تحف آن جز قطرات اشک بنشسته بر جام چشمانم نیست
خلف وعده کردی و بر خلاف قول و قرارت
از همان آغازین روزهای پاییز
رفتن را بر ماندن ، واجب دانستی
کاش از دور دستها
دست میکشیدی به روزگارم
اغراق نیست اگر بنویسم که با رفتن ات
خط بطلان میکشی بر زندگی و زنده ماندنم
روزها و گذشت ایام
چه مضحکانه ، سعی در رام کردنم دارند
تو شعر نگفته ای
بله ،همانهایی که تا روی لبانم سُر میخورند
و عاشقانه،
همان جا ، پر سکوت
به ویرانههای قلبم سرازیر میشوند....
همانهایی که ردیف میشوند
تا عاشقانه ترین غزلها را به پایت بریزند
و از دوری ات ، گله کنند ، اما زبان بسته
جا میمانند و جاری نمیشوند...
تو همان شعر نگفته ای
زیبا ، بکر ، و خاموش..خرّم
من باز به انتظارت نشستم
امشب هم ، مثل تمامیشبها دیر وقت رسیدی
میدانم ، جاذبهی نگاهت
سحر کلامت
آهنگ صدایت
همه را شیفته میکند
اما ، در میان آن همه ازدحام ، دوستدارانت
یک نفر اینجا
ساکت و آرام
با دنیایی از ، شور و شوق به انتظارت نشسته
و با هر صدای پایی
به طرف پنجرهی اتاق میدود و رد آمدنت را از کوچه ، دنبال میکند
تا نیایی، و نرسی
این عاشقت ، خواب ندارد
ای جان و دل
من و انتظارت ، کنار همین پنجره ،
پر عشق و بی تاب منتظریم....بهناز خرّم
زیباترین دلشورهی من
من در سکوت شبهای پر ستاره
کنار پنجره ، چشم به آسمان دوخته
و هر شب ، مژدهی بازگشتت را ، به گوش گلهای شمعدانی ، نجوا میکنم....
میدانی ، من شمارش دلتنگیهای رفتن ات را دارم
ای تمام دلهرههای شبهای بیقراریم
به تعداد ستارگان آسمان ، دلتنگ دوریت هستم
تمام شب بوهای باغچه ، شاهدند
بعد رفتن ات ، سراغ عطر تن ات را ، هر شب از شب بوها و یاسها ، گرفته ام
چه با عشوه و طنازانه ، به من و انتظار شیرینم چشم میدوزند
بیا ، تمام این داستان فراق را ، به شهد حضورت
آکنده کن ،
و به حسادت گلهای شمعدانی ، و عطر یاس
با لبخندت ، پایان ببخش....بهناز خرّم
مثل یک معجزه از راه برس
جاری شو در زندگی من
قول میدهم داد و قال راه نیندازم
اصلا قول میدهم
لال شوم
اگر از همین ، پنجرهی رویاهایم ، سر برسی
گرد رکود و سکون زندگیم
با نگاه زیبایت ، پر میکشند
من راهی شدن تمام غمها را
حضور و ظهور معجزهی عشق ات را
به چشم میبینم
ولی محض خاطر تو،
نه داد میزنم ، نه کسی را خبر میکنم
قلبم از این همه شوق ، عاصی وار میتپد
و من ، در زیباترین شادی و جشن درونم
برای مخفی نگه داشتن ، یک دنیا خوشبختی
تلاشی مصرّانهای میورزم. بهناز خرّم#
تعداد صفحات : 0